" سالگرد یک واقعه " ..... و شاید عشق علیه السلام بر زبانم جاری کرد : تقویم عمر را به یک سال پیش ورق می زنم ، به عقب بر میگردم.... گرمای تابستان در راه است و اتمام امتحانات ... انتظار در پایان جاده ، و گرمی و شوق در آغاز راه.... آه.... انتظار ... انتظار آری همچو دونده ای که نفس هایش به شماره می افتد در آخر جاده ، به نفس نفس افتاده بود و دیدار ، نوزادی بود که گویی در واپسین لحظات انتظار مادر ، قصد تولد داشت.... آری ... در فرودگاه ...انتظار را بدرقه و نوزاد دیدار را به استقبال رفته بودیم .... در فرودگاه.... در فرودگاه.... شاید انتظار آنها که از پشت شیشه های مصنوعی ، برایم دست تکان می دادند ، با چشمانی گریان و بغض های نهفته و حرف های ناگفته بسیار .... نوزادی بود پانزده روزه که از همان لحظه وداع متولد می شد.... و حال آنکه برای من وداع با انتظار و سلام با دیدار .... لیک در فرصتی کوتاه .... تنها و تنها پانزده روز ...... که نه یک لحظه و نه یک روز بیش از آن می شد.... اینک نوزاد دیدار گویی در آغوش همه مان بی تابی می کرد ..... فرودگاه جده ..... نهم تیر ماه سال هزار و سیصد و هشتاد و شش .... عمره دانشجویی ..... فرودگاه جده.... یا خدا! آیا دستی هست که برای دل این مضطر کاری بزرگ انجام دهد ؟ حالا ...درست همین حالا که در تقویم پیش رویم نوشته نهم تیرماه هزار و سیصد و هشتاد و هفت، ولی در تقویم دلم هزارو سیصد و هشتاد و شش است!!.... یا خدا! تو می توانی ... تو که با دست های " کن فیکون " خود ، دروازه های عظیم را می گشایی به انسان حقیر .... درست مثل آنچه به این حقیر نشان دادی .... خدا! یا خدا! تو می توانی .... فقط خودت.... یا خدا! فقط یک رقم است ، نه بیشتر.... می شود هفت نباشد و شش باشد ؟!! می شود .... فقط یک رقم و نه بیشتر .... یا خدا! یا صاحب خانه ... با رب البلد الحرام ... یا رب المحمد .... یا رب البقیع .... سوگند که قول میدهم .... این بار بفهمم که عشق علیه السلام است ، بفهمم که آن تن پوش سفید ، کفن است و نه لباس احرام ... بفهمم که کفن است در دیدار با عشق علیه السلام ... یا رب ... قول می دهم که این بار " موتوا قبل ان تموتوا" .... قول می دهم که این بار دروازه بهشت را در بقیع بدانم، و نه در مظلومیت آن چهار ستاره بگریم که در عظمتشان بیهوش و مدهوش گردم .... قول می دهم که بفهمم روضة النبی ..... یعنی .....سکوت و شکست قلم ..... وبوی در سوخته را استشمام کنم ... قول می دهم که این بار پروانه وار، ونه حتی از ترس سوختن بال هایم در شمع عظمتت .... پروانه وار بگردم ... ودر زمزمه "جوشن کبیر" به هنگام طواف ، با وجود صغیرم در ملکوت ندایت کنم ... تو را.... در عرش .... و نه در فرش .... تو را .... ای تو نزدیک تر از " حبل الورید " .... قول می دهم که این بار " القلب حرم الله ولا تسکن.... " نه ! هرگز ! مگر جایی بماند که چیزی ، کسی ، ... غیر تو در آن جای بگیرد .... قول می دهم که آن مکعب چهار گوش زیبا در قلبم بماند ... قول می دهم... یا مهربان ... می پذیری مرا؟ در سالگرد هجرتی عاشقانه از خود به خدا.... نکات کنکوری :
Design By : Pars Skin |